و
وار: جوجه چند ماهه که از مادر مستقل شده تا سن یک سالگی.
واچ: تعجب.
واخود: ضعف، «دست و پام واخود میکنه.».
وارِه: نوعی همیاری زنان با سرهم کردن شیر اندک گوسفندان که به نوبت به یک نفر رسد.
واسمُ: برای من. وَخی: برخیز، بلند شو.
وِر: آدم گیج.
وِرّ: حرف زیاد و بیمعنی.
وِراز: بریدن شاخههای زیادی درختان.
وِراجیدن: بالا زدن، بالا زدن شلوار.
وَر بِپَّری: بمیری، نوعی نفرین.
وَرپریده: کنایه از مردن، به شخصی گویند که خرابکاری و مزاحمت ایجاد کند.
وَرتیز/ وَرتیزان: لگد انداختن خر.
وَرتیکوندَن: چیدن میوههای باغ.
وَرجوآل: کیسهای که با آن کود یا علف حمل کنند.
وَرجوشِه: ترش کردن معده.
وِرِجّی: بپر، امر به پریدن از جوی آب.
وَردَنِه: چوبی که با آن خمیر باز کنند.
وِر زدن: حرف بیجا زدن.
وَرزُوْ: گاو نر.
وِر شدن: گیج شدن.
وَرَک: گیاهی صحرایی و خاردار با گلهای زیبا که برگش به مصرف گوسفند و ساقههایش به مصرف سوخت رسد.
وَرکِشتن/ وَرگِشتَن: پاشنه گیوه را بالا کشیدن.
وَرکوواز/ وَرکوآز: گیاهی خودرو و کوهی.
وِرگیریم: بگیریم.
وُروشا: پخش و پلا، پاشیده.
وِزِرّیات: حرف مهمل و بیفایده.
وِزم: درختی با چوب سخت.
وَش: پنبهای که از دانه جدا شده باشد.
وَقِّه کردن: جیغ زدن و گریه بیجا.
وَک: قلوه گوسفند.
وَلِهگُوْ: خاکی که در دوراهی یا چندراهی جلوی جوی آب ریزند تا آب به مسیری دیگر رود.
وِنو: درختی با چوب مرغوب.
وورّ: افراط.
وورِّش دادن: پرتاب کردن.
وور کردن: شروع کردن به شتاب به هر کاری و انجام آن.
وورینِه: تند و به شتاب رفتن، «وورینه برو، وورینه بیا».
ووقِّه: صدای سگ که آهسته پارس کند.
ویچّون: خستگی گرفتن.
ویرابِه: پلهها و راهی که به داخل قنات رود.
ویراُوْوِه: پله و راهی که در محل نزدیک شدن قنات و جاده بر قنات زنند تا عابران به راحتی به آب رسند.
ویریکِّه: مشغولیات.
هـ
ها کردن: خمیر درست کردن، آب و آرد را مخلوط کردن و وَرز دادن.
هاپّوشو: خطابی به معنای دیدی که حواسم بود.
هالِه: بز و بزغاله کوچکی که تازه زاییده شده باشد را گویند.
هِتونهِتون: نفسزنان.
هَرِموهوروم: سر و صدا کردن و شلوغکاری.
هِرِمِّههو: شلوغ کردن.
هِرِّهو: ملامت کردن، بیاحترامی کردن.
هُرّیدَن: ساختمانی که ناگهان یکجا خراب شود، و نیز شخصی که خبر بدی به او گویند، «دلُم هُرّینی کرد».
هُسّ: موجودی که در خواب بر روی شخص افتد و بدنش را سست کند.
هَشت: گذاشت، نهاد.
هِشتَری: هشتدری، اطاقی که هشت در داشته باشد.
هَشتُم: گذاشتم، نهادم.
هَشتَن: گذاشتن، نهادن.
هَشتِه: گذاشته، نهاده.
هَفتِهمُن: مراسمی که مادر عروس در هفتمین روز پس از عروسی برگزار کند.
هَلغَشیدَن: پیچ خوردن، «پام هَلغَشید».
هَلَکّو: چوبی دستهدار که با آن گندم و جو را پوست کنند، و نیز قطعهای در چُن (خرمنکوب).
هَلَنگوزَک/ هَلَنگوزونَک: زیادی شلوغ کردن چند نفر با هم.
هَلِهپارس: سگی که بیجهت پارس کند.
هِنوشهِنوش: نفسنفس.
هَنی: هنوز.
هوکِّه: سوراخ و حفره تاریک و تَه بسته، قسمتی از دیوار خانه را خالی کردن.
هولِه: باد شدید که از در داخل شود.
هُوْلی: خر دو ساله.
هَوَنگ: هاون.
هیش: هیچ.
هیفِه: بار ظلم.
هیل: جای گاوآهن که زمین را شخم زده.
هیمِه: مجموع تاپّالِه گاو و خَرسول خر و پِشکِل بز و گوسفند که به مصرف سوخت رسد، اگر به مصرف زراعت برسد بدان پّغَر گویند.
هیمِهچین: کسی که به بیابان رود و پهن گاو و تاپاله خر برای سوخت جمع کند.
هیمِهدُن: جایی که هیمه را انبار کنند.
هیِه: زمینی که برای کشت آب دادهاند و نه خشک است و نه گِل.
ی
یابولُقِّه: کنایه از اسبی که خوب راه نرود.
یاغْما: کسی که زیاد سرما خورد.
یالُمِّه: بوته خربزه و هندوانه.
یامون: خر سرما خورده.
یایِه: جاری، زن برادر شوهر.
یَخدون: صندوق بزرگ چوبی و قفلدار که از حلب یا چرم روکش شده و جای لباس و وسایل دیگر باشد.
یَخنی: میوه و بخصوص زردآلویی که نزدیک به رسیدن باشد.
یُخیُخ: هرگز، اصلاً، ابداً.
یخیخ کردن: سازگاری نداشتن.
یُدمِه: خری که طوری حرکت کند که بین دویدن و راه رفتن باشد، یورتمه.
یُرْد: هر جای سقفدار اعم از خانه، طویله، هیمهدُن و مانند آنها.
یُردِت گم شه: نوعی نفرین، طوری از بین روی که نام و نشانی از تو نباشد.
یِکدان کردن: کم کردن نوبت شیر خوردن بره و بزغاله تا آنها را از شیر بگیرند.
یَل: کت زنانه.
یو: یوغ.
یَواشِن/ یاواشِن: ابزاری متشکل از چند شاخه چوبی و یک دسته که با آن خرمن باد دهند.
یوف کردن: قید کسی یا چیزی را زدن.
یونجِهبُر: اسبابی با تیغه ارهدار که با آن یونجه خرد کنند.
یونجِهچین: دِسغاله (داس) مخصوص چیدن یونجه که دستهای بلند دارد.
یونجِه صحرایی: گیاهی صحرایی.
یِهتا: اصطلاحی برای وقت برابر با نصف شبانهروز یا ?? ساعت.
یِهولِهوَلا: بیخبر و ناگهانی، «درد یهولهولا گرفت