پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان

پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان

ایجاد پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان توسط عباس محمدخانی
پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان

پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان

ایجاد پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان توسط عباس محمدخانی

ادامه واژه ها واصطلاحات فراهان (حرف و تا حرف ی)

 و


وار: جوجه‌ چند ماهه که از مادر مستقل شده تا سن یک سالگی.

واچ: تعجب.
واخود: ضعف، «دست و پام واخود می‌کنه.».
وارِه: نوعی همیاری زنان با سرهم کردن شیر اندک گوسفندان که به نوبت به یک نفر رسد.
واس‌‌مُ: برای من. وَخی: برخیز، بلند شو.
وِر: آدم گیج.
وِرّ: حرف زیاد و بی‌معنی.
وِراز: بریدن شاخه‌های زیادی درختان.
وِراجیدن: بالا زدن، بالا زدن شلوار.
وَر بِپَّری: بمیری، نوعی نفرین.
وَرپریده: کنایه از مردن، به شخصی گویند که خرابکاری و مزاحمت ایجاد کند.
وَرتیز/ وَرتیزان: لگد انداختن خر.
وَرتیکوندَن: چیدن میوه‌های باغ.
وَرجوآل: کیسه‌ای که با آن کود یا علف حمل کنند.
وَرجوشِه: ترش کردن معده.
وِرِجّی: بپر، امر به پریدن از جوی آب.
وَردَنِه: چوبی که با آن خمیر باز کنند.
وِر زدن: حرف بیجا زدن.
وَرزُوْ: گاو نر.
وِر شدن: گیج شدن.
وَرَک: گیاهی صحرایی و خاردار با گل‌های زیبا که برگش به مصرف گوسفند و ساقه‌هایش به مصرف سوخت رسد.
وَرکِشتن/ وَرگِشتَن: پاشنه گیوه را بالا کشیدن.
وَرکوواز/ وَرکوآز: گیاهی خودرو و کوهی.
وِرگیریم: بگیریم.
وُروشا: پخش و پلا، پاشیده.
وِزِرّیات: حرف مهمل و بی‌فایده.
وِزم: درختی با چوب سخت.
وَش: پنبه‌ای که از دانه جدا شده باشد.
وَقِّه کردن: جیغ زدن و گریه بیجا.
وَک: قلوه گوسفند.
وَلِه‌گُوْ: خاکی که در دوراهی یا چندراهی جلوی جوی آب ریزند تا آب به مسیری دیگر رود.
وِنو: درختی با چوب مرغوب.
وورّ: افراط.
وورِّش دادن: پرتاب کردن.
وور کردن: شروع کردن به شتاب به هر کاری و انجام آن.
وورینِه: تند و به شتاب رفتن، «وورینه برو، وورینه بیا».
ووقِّه: صدای سگ که آهسته پارس کند.
ویچّون: خستگی گرفتن.
ویرابِه: پله‌ها و راهی که به داخل قنات رود.
ویراُوْوِه: پله و راهی که در محل نزدیک شدن قنات و جاده بر قنات زنند تا عابران به راحتی به آب رسند.
ویریکِّه: مشغولیات.
هـ

ها کردن: خمیر درست کردن، آب و آرد را مخلوط کردن و وَرز دادن.
هاپّوشو: خطابی به معنای دیدی که حواسم بود.
هالِه: بز و بزغاله کوچکی که تازه زاییده شده باشد را گویند.
هِتون‌هِتون: نفس‌زنان.
هَرِم‌وهوروم: سر و صدا کردن و شلوغ‌کاری.
هِرِمِّه‌هو: شلوغ کردن.
هِرِّهو: ملامت کردن، بی‌احترامی کردن.
هُرّیدَن: ساختمانی که ناگهان یکجا خراب شود، و نیز شخصی که خبر بدی به او گویند، «دلُم هُرّینی کرد».
هُسّ: موجودی که در خواب بر روی شخص افتد و بدنش را سست کند.
هَشت: گذاشت، نهاد.
هِشتَری: هشت‌دری، اطاقی که هشت در داشته باشد.
هَشتُم: گذاشتم، نهادم.
هَشتَن: گذاشتن، نهادن.
هَشتِه: گذاشته، نهاده.
هَفتِه‌مُن: مراسمی که مادر عروس در هفتمین روز پس از عروسی برگزار کند.
هَلغَشیدَن: پیچ خوردن، «پام هَلغَشید».
هَلَکّو: چوبی دسته‌دار که با آن گندم و جو را پوست کنند، و نیز قطعه‌ای در چُن (خرمنکوب).
هَلَن‌گوزَک/ هَلَن‌گوزونَک: زیادی شلوغ کردن چند نفر با هم.
هَلِه‌پارس: سگی که بی‌جهت پارس کند.
هِنوش‌هِنوش: نفس‌نفس.
هَنی: هنوز.
هوکِّه: سوراخ و حفره تاریک و تَه بسته، قسمتی از دیوار خانه را خالی کردن.
هولِه: باد شدید که از در داخل شود.
هُوْلی: خر دو ساله.
هَوَنگ: هاون.
هیش: هیچ.
هیفِه: بار ظلم.
هیل: جای گاوآهن که زمین را شخم زده.
هیمِه: مجموع تاپّالِه گاو و خَرسول خر و پِشکِل بز و گوسفند که به مصرف سوخت رسد، اگر به مصرف زراعت برسد بدان پّغَر گویند.
هیمِه‌چین: کسی که به بیابان رود و پهن گاو و تاپاله خر برای سوخت جمع کند.
هیمِه‌دُن: جایی که هیمه را انبار کنند.
هیِه: زمینی که برای کشت آب داده‌اند و نه خشک است و نه گِل.
ی

یابولُقِّه: کنایه از اسبی که خوب راه نرود.
یاغْما: کسی که زیاد سرما خورد.
یالُمِّه: بوته خربزه و هندوانه.
یامون: خر سرما خورده.
یایِه: جاری، زن برادر شوهر.
یَخدون: صندوق بزرگ چوبی و قفل‌دار که از حلب یا چرم روکش شده و جای لباس و وسایل دیگر باشد.
یَخنی: میوه و بخصوص زردآلویی که نزدیک به رسیدن باشد.
یُخ‌یُخ: هرگز، اصلاً، ابداً.
یخ‌یخ کردن: سازگاری نداشتن.
یُدمِه: خری که طوری حرکت کند که بین دویدن و راه رفتن باشد، یورتمه.
یُرْد: هر جای سقف‌دار اعم از خانه، طویله، هیمه‌دُن و مانند آنها.
یُردِت گم شه: نوعی نفرین، طوری از بین روی که نام و نشانی از تو نباشد.
یِک‌دان کردن: کم کردن نوبت شیر خوردن بره و بزغاله تا آنها را از شیر بگیرند.
یَل: کت زنانه.
یو: یوغ.
یَواشِن/ یاواشِن: ابزاری متشکل از چند شاخه چوبی و یک دسته که با آن خرمن باد دهند.
یوف کردن: قید کسی یا چیزی را زدن.
یونجِه‌بُر: اسبابی با تیغه اره‌دار که با آن یونجه خرد کنند.
یونجِه‌‌چین: دِسغاله (داس) مخصوص چیدن یونجه که دسته‌ای بلند دارد.
یونجِه صحرایی: گیاهی صحرایی.
یِه‌تا: اصطلاحی برای وقت برابر با نصف شبانه‌روز یا ?? ساعت.
یِهولِه‌وَلا: بی‌خبر و ناگهانی، «درد یهوله‌ولا گرفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد