پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان

پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان

ایجاد پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان توسط عباس محمدخانی
پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان

پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان

ایجاد پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان توسط عباس محمدخانی

ادامه واژه ها واصطلاحات فراهان (حرف ش تا حرف ق )

 ش

شا/ شاه: نفر اول در قرعه‌کشی پِشک‌اندازی.

شات‌وشوت کردن: از خود تعریف کردن.

شاجو: شاه‌جوی، جوی اصلی زراعت.

  

شاخ‌بند: طنابی که بدان شاخ گاو بندند.

شادِت‌اُوْ: آبی که به وقت فوت در گلوی کسی ریزند.

شادون‌عَلیجِه: گیاهی خودرو و بی‌مصرف شبیه به شاهدانه.

شادیونه: صدای ساز و دهلی که به وقت رفتن عروس و داماد به حجله می‌زنند.

شارِه: توری با دو چوب در طرفین که گندم و جو را پس از درو در آن بندند و بر پشت خر نهند.

شاغلوس: سیاه زخم، دُمَل.

شانشین/ شاه‌نشین: کرتی در باغ که آب کرت‌های دیگر از آن می‌گذرد.

شَبلِه: حلقه‌ای فلزی که بر دو لنگه در کوبند و چفت در را بدان آویزند.

شُتُرخُفت: طویله شتر.

شُخم‌وتُخم: تخم افشاندن بر زمین زراعی همزمان با شخم زدن.

شِرّ: خوشه انگور کم‌حبه، و نیز آدم عجول.

شِرتِلو: زمینی که آب افتاده و یا باران زیاد بر آن باریده و آمیخته از گِل شُل شده باشد.

شِرتِه: زمینی که بر آن باران باریده و آفتاب تابیده و نرم شده باشد.

شَستی: وسیله‌ای برای درو کردن و آن میله آهنی باریک و بلند و خمیده است که با تکه‌ای چرم به انگشت شست بندند.

شَغّال‌مستی: شلوغ‌کاری بچه‌ها.

شَقِّه‌بارون: باران تند.

شکرتیغال/ شکرتِغال: میوه گیاه بوته‌سَرَک است که سوسکی در آن رشد می‌کند تا آنکه آنرا بشکافد و برود، بازمانده آنرا برای سینه‌درد مصرف می‌کنند.

شکم‌تلّه: کسی که در ازای کار فقط خرجش را دهند و مزدی نگیرد.

شَلیتِه: شلوار پرچین زنانه.

شمشیره: قطعه‌ای از اُوْجار که زمین را شخم کند.

شَند: نرم کردن زمین.

شُوْ: شب.

شُوْچَرِه: خوراک یا تنقلاتی که پس از شام و آخر شب خورند.

شُوْْدَر: شبدر.

شوشَکِه: عصای کوچک.

شُوْشُوْ: گوشتی که تقسیم کنند و هر قسمت را به دفعه‌ای آبگوشت کنند.

شُوْغات: افسانه‌ها و قصه‌هایی که مادربزرگ‌ها در شب برای بچه گویند.

شُوْکلاه: کلاه نمدی.

شُوْگردن: سر را پایین گرفتن و زمین را نگریستن.

شولِه: کسی که شُل کار کند یا راه برود.

شوم: کسی که کارش عوضی باشد.

شوندَن: تکان دادن مشک.

شیت: کسی که کمرش شکسته باشد.

شیرپالا: پارچه‌ای که با آن شیر را صاف کنند.

شیرداغ: ? سنگ‌داغ.

شیرکَنی: کشیدن تخم بره و بزغاله نر به وقت شیرخوارگی.

شیرْوارَک: گیاهی خودرو که شیره‌ای سفید در ساقه دارد.

شیره‌روغن: نوعی غذا.

شیف: شاخه نورسته درخت را تا یک سالگی.

شیلون/ شیلان: مهمانی که پس از بازگشتن از مکه یا بعضی مسافرت‌ها داده شود.

ص

 

صابونَک: گیاهی صحرایی.

صاحاب‌عِلِّه: صاحب کار.

صُبا: ? سُبا.

صندوق‌خانه: ? خان‌بیخینِه.

ض

 

ضروری: مستراح، کِناراُوْ، مَوال.

ط

 

طَبَق: ورق، ورق کاغذ.

طَلَبان کردن: طلب کردن، طلب کمک کردن و پولی خواستن (بخصوص توسط تعزیه‌خوانان)

طُوْلِه: طویله.

ع

 

عاقل‌دیوونه: کسی که برای پیش بردن کار خودش گاهی تند و گاهی آرام صحبت کند.

عامو/ عام: عمو.

عَبانَمَد: پوشاکی نمدی و شبیه عبا که چوپانان به فصل سرما بر تن کنند.

عَروس: ? آروس.

عَروسان/ اَروسان: خانواده عروس.

علاقه: باغ و ملک.

علف‌چین: دِسغالِه (داس) کوچک برای چیدن علف.

علف‌زُرِّه: گیاهی خودرو با برگ‌های زبر که در باغ‌ها روید.

عَلَفِه: خوراک مخصوص گاو نر در وقت شخم‌زنی از مخلوط بلغور جو و کاه.

عَلَم‌داز (اَلَم‌داز؟): پارچه رنگی که روی سر عروس اندازند.

عَلیجَک: ? اَلیجَک.

علی‌چَرپو: ترکیب برف و باران.

عمه‌زا: پسر عمه.

عَن‌قورباغه: ? خوزِه.

عِیْدمُبارکی: دید و بازدید عید.

عیدونه: هدایایی که در زمان عیدها از طرف مادر داماد برای عروس که فعلاً نامزد است، برده شود.

غ

 

غاردامبول: انگور سیاه خشک شده.

غارسورن/ غارِه‌سورون: غارت کردن، وحشیانه بردن.

غارموزان: موجود خیالی که مادران بچه‌ها را از آن می‌ترسانند.

غارّیدن: رفتن عده‌ای به جایی که میزبان راضی به آمدن آنان نیست.

غازغولِنگ: آدم باریک و قد بلند.

غازیاغِه/ غازیاغی: پاقوزَک، گیاهی صحرایی و خوردنی.

غاش: محوطه چهاردیواری بدون سقف در گوشه حیاط برای نگهداری گوسفندان در فصل تابستان.

غاغّ: نفر سوم در پِشک‌اندازی.

غاغو: کسی که از همه دیرتر نوبت آب زراعتش می‌شود.

غالّاغ: کلاغ.

غالّاغ‌جُرِّه: پرنده‌ای شبیه کلاغ و کوچکتر از آن با دم دراز و پهلوی سفید.

غانغالِه: نخ را به کلاف‌های کوچک در آوردن.

غُجِّه‌غُجّی: صوت برای پُز دادن.

غَدقَن: سفارش و تأکید.

غُراب آمدن: ترساندن.

غُرچیدن/ غُرچاندن: تاباندن تا پاره شدن.

غُم‌غُم: غُر زدن زیر زبانی.

غُرْس: محکم.

غُرغیتَر: تند سخن گفتن بزرگ‌تر با کوچک‌تر.

غِرلی/ غِری: ظرف و هر چیز کوچک و گرد.

غِرِّمون: بیماری کشنده و همه‌گیر.

غِرِّمونی افتاده: بیماری کشنده و همه‌گیر شایع شده.

غُرُمِّه: صدای رعد، و نیز کسی که غُر بزند و آهسته با خودش حرف بزند.

غَرنات: به پایان رسیدن مدت هر کاری.

غَزغُن/ غَزغان: دیگ مسی بزرگ.

غَزغُنچه/ غَزغانچِه: دیگ مسی کوچک.

غَزن‌قُلفی: سنجاق قفلی.

غُزِّه: غوزه پنبه? باز نشده.

غِژ آمدن: پُف کردن.

غِژ: پُف.

غَشقِه: خر پیشانی سفید، و نیز کنایه از کسی که کاری را برخلاف معیار انجام دهد.

غفده: غصه.

غُلّاج: گرفتن یونجه یا گندم به اندازه یک آغوش و دو دست باز شده.

غُلّان: شلیدن و شُل راه رفتن.

غَلبیل/ غَربیل: ? بارپاز.

غُلَری: کسی که هنگام راه رفتن پا بر زمین بکشد.

غَلَطی: گوسفندی که پس از برگشت گله از چرا اشتباهی به خانه‌ای بجز خانه صاحبش رفته است.

غُلِه انداختن: مرغی که پاهایش را باز ‌کند و خودش را آفتاب ‌دهد.

غُلِه گرم کردن: کسی که خودش را جلوی آتش یا آفتاب گرم ‌کند، «غُلَش را نادم آفتو».

غَلیچَک: تخته‌ای که با آن پود گلیم یا جاجیم را کوبند.

غِنَج دادن: تزئین کردن.

غُنج: کرم سبزی که بر درخت بید و علفزارها می‌‌زید.

غُنجیدن: پاره شدن.

غو خوردن: تاب خوردن، طناب‌بازی کردن.

غُوْدِه: مقدار ساقه گندم یا جو که در یک قبضه دست جا بگیرد.

غول: چاه عمیق.

غِیْلونَک: گیاهی صحرایی و شبیه به غلیان.

ف

 

فَئل/ فَعل آمدن: ماچِّه‌خری که در فصل بهار آماده بارداری شود.

فُجعَه: مرگ ناگهانی.

فََرْخی: نوعی انگور سیاه و کشمشی که از آن به دست آید.

فَسیل: لب بام.

فِشِّه کردن: صدای مار در وقتی که آدمی را ببیند و بخواهد او را بترساند.

فَطیر: نان شیرین و کوچکی که با آرد گندم و شیر و شیره انگور و روغن و تخم‌مرغ پخته شود.

فَقِّّه‌چی: کسانی که حرف خنده‌دار زنند و کارهای خنده‌دار کنند.

فوتِه: لُنگ حمام.

فیات: نابود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد