ش
شا/ شاه: نفر اول در قرعهکشی پِشکاندازی.
شاتوشوت کردن: از خود تعریف کردن.
شاجو: شاهجوی، جوی اصلی زراعت.
شاخبند: طنابی که بدان شاخ گاو بندند.
شادِتاُوْ: آبی که به وقت فوت در گلوی کسی ریزند.
شادونعَلیجِه: گیاهی خودرو و بیمصرف شبیه به شاهدانه.
شادیونه: صدای ساز و دهلی که به وقت رفتن عروس و داماد به حجله میزنند.
شارِه: توری با دو چوب در طرفین که گندم و جو را پس از درو در آن بندند و بر پشت خر نهند.
شاغلوس: سیاه زخم، دُمَل.
شانشین/ شاهنشین: کرتی در باغ که آب کرتهای دیگر از آن میگذرد.
شَبلِه: حلقهای فلزی که بر دو لنگه در کوبند و چفت در را بدان آویزند.
شُتُرخُفت: طویله شتر.
شُخموتُخم: تخم افشاندن بر زمین زراعی همزمان با شخم زدن.
شِرّ: خوشه انگور کمحبه، و نیز آدم عجول.
شِرتِلو: زمینی که آب افتاده و یا باران زیاد بر آن باریده و آمیخته از گِل شُل شده باشد.
شِرتِه: زمینی که بر آن باران باریده و آفتاب تابیده و نرم شده باشد.
شَستی: وسیلهای برای درو کردن و آن میله آهنی باریک و بلند و خمیده است که با تکهای چرم به انگشت شست بندند.
شَغّالمستی: شلوغکاری بچهها.
شَقِّهبارون: باران تند.
شکرتیغال/ شکرتِغال: میوه گیاه بوتهسَرَک است که سوسکی در آن رشد میکند تا آنکه آنرا بشکافد و برود، بازمانده آنرا برای سینهدرد مصرف میکنند.
شکمتلّه: کسی که در ازای کار فقط خرجش را دهند و مزدی نگیرد.
شَلیتِه: شلوار پرچین زنانه.
شمشیره: قطعهای از اُوْجار که زمین را شخم کند.
شَند: نرم کردن زمین.
شُوْ: شب.
شُوْچَرِه: خوراک یا تنقلاتی که پس از شام و آخر شب خورند.
شُوْْدَر: شبدر.
شوشَکِه: عصای کوچک.
شُوْشُوْ: گوشتی که تقسیم کنند و هر قسمت را به دفعهای آبگوشت کنند.
شُوْغات: افسانهها و قصههایی که مادربزرگها در شب برای بچه گویند.
شُوْکلاه: کلاه نمدی.
شُوْگردن: سر را پایین گرفتن و زمین را نگریستن.
شولِه: کسی که شُل کار کند یا راه برود.
شوم: کسی که کارش عوضی باشد.
شوندَن: تکان دادن مشک.
شیت: کسی که کمرش شکسته باشد.
شیرپالا: پارچهای که با آن شیر را صاف کنند.
شیرداغ: ? سنگداغ.
شیرکَنی: کشیدن تخم بره و بزغاله نر به وقت شیرخوارگی.
شیرْوارَک: گیاهی خودرو که شیرهای سفید در ساقه دارد.
شیرهروغن: نوعی غذا.
شیف: شاخه نورسته درخت را تا یک سالگی.
شیلون/ شیلان: مهمانی که پس از بازگشتن از مکه یا بعضی مسافرتها داده شود.
ص
صابونَک: گیاهی صحرایی.
صاحابعِلِّه: صاحب کار.
صُبا: ? سُبا.
صندوقخانه: ? خانبیخینِه.
ض
ضروری: مستراح، کِناراُوْ، مَوال.
ط
طَبَق: ورق، ورق کاغذ.
طَلَبان کردن: طلب کردن، طلب کمک کردن و پولی خواستن (بخصوص توسط تعزیهخوانان)
طُوْلِه: طویله.
ع
عاقلدیوونه: کسی که برای پیش بردن کار خودش گاهی تند و گاهی آرام صحبت کند.
عامو/ عام: عمو.
عَبانَمَد: پوشاکی نمدی و شبیه عبا که چوپانان به فصل سرما بر تن کنند.
عَروس: ? آروس.
عَروسان/ اَروسان: خانواده عروس.
علاقه: باغ و ملک.
علفچین: دِسغالِه (داس) کوچک برای چیدن علف.
علفزُرِّه: گیاهی خودرو با برگهای زبر که در باغها روید.
عَلَفِه: خوراک مخصوص گاو نر در وقت شخمزنی از مخلوط بلغور جو و کاه.
عَلَمداز (اَلَمداز؟): پارچه رنگی که روی سر عروس اندازند.
عَلیجَک: ? اَلیجَک.
علیچَرپو: ترکیب برف و باران.
عمهزا: پسر عمه.
عَنقورباغه: ? خوزِه.
عِیْدمُبارکی: دید و بازدید عید.
عیدونه: هدایایی که در زمان عیدها از طرف مادر داماد برای عروس که فعلاً نامزد است، برده شود.
غ
غاردامبول: انگور سیاه خشک شده.
غارسورن/ غارِهسورون: غارت کردن، وحشیانه بردن.
غارموزان: موجود خیالی که مادران بچهها را از آن میترسانند.
غارّیدن: رفتن عدهای به جایی که میزبان راضی به آمدن آنان نیست.
غازغولِنگ: آدم باریک و قد بلند.
غازیاغِه/ غازیاغی: پاقوزَک، گیاهی صحرایی و خوردنی.
غاش: محوطه چهاردیواری بدون سقف در گوشه حیاط برای نگهداری گوسفندان در فصل تابستان.
غاغّ: نفر سوم در پِشکاندازی.
غاغو: کسی که از همه دیرتر نوبت آب زراعتش میشود.
غالّاغ: کلاغ.
غالّاغجُرِّه: پرندهای شبیه کلاغ و کوچکتر از آن با دم دراز و پهلوی سفید.
غانغالِه: نخ را به کلافهای کوچک در آوردن.
غُجِّهغُجّی: صوت برای پُز دادن.
غَدقَن: سفارش و تأکید.
غُراب آمدن: ترساندن.
غُرچیدن/ غُرچاندن: تاباندن تا پاره شدن.
غُمغُم: غُر زدن زیر زبانی.
غُرْس: محکم.
غُرغیتَر: تند سخن گفتن بزرگتر با کوچکتر.
غِرلی/ غِری: ظرف و هر چیز کوچک و گرد.
غِرِّمون: بیماری کشنده و همهگیر.
غِرِّمونی افتاده: بیماری کشنده و همهگیر شایع شده.
غُرُمِّه: صدای رعد، و نیز کسی که غُر بزند و آهسته با خودش حرف بزند.
غَرنات: به پایان رسیدن مدت هر کاری.
غَزغُن/ غَزغان: دیگ مسی بزرگ.
غَزغُنچه/ غَزغانچِه: دیگ مسی کوچک.
غَزنقُلفی: سنجاق قفلی.
غُزِّه: غوزه پنبه? باز نشده.
غِژ آمدن: پُف کردن.
غِژ: پُف.
غَشقِه: خر پیشانی سفید، و نیز کنایه از کسی که کاری را برخلاف معیار انجام دهد.
غفده: غصه.
غُلّاج: گرفتن یونجه یا گندم به اندازه یک آغوش و دو دست باز شده.
غُلّان: شلیدن و شُل راه رفتن.
غَلبیل/ غَربیل: ? بارپاز.
غُلَری: کسی که هنگام راه رفتن پا بر زمین بکشد.
غَلَطی: گوسفندی که پس از برگشت گله از چرا اشتباهی به خانهای بجز خانه صاحبش رفته است.
غُلِه انداختن: مرغی که پاهایش را باز کند و خودش را آفتاب دهد.
غُلِه گرم کردن: کسی که خودش را جلوی آتش یا آفتاب گرم کند، «غُلَش را نادم آفتو».
غَلیچَک: تختهای که با آن پود گلیم یا جاجیم را کوبند.
غِنَج دادن: تزئین کردن.
غُنج: کرم سبزی که بر درخت بید و علفزارها میزید.
غُنجیدن: پاره شدن.
غو خوردن: تاب خوردن، طناببازی کردن.
غُوْدِه: مقدار ساقه گندم یا جو که در یک قبضه دست جا بگیرد.
غول: چاه عمیق.
غِیْلونَک: گیاهی صحرایی و شبیه به غلیان.
ف
فَئل/ فَعل آمدن: ماچِّهخری که در فصل بهار آماده بارداری شود.
فُجعَه: مرگ ناگهانی.
فََرْخی: نوعی انگور سیاه و کشمشی که از آن به دست آید.
فَسیل: لب بام.
فِشِّه کردن: صدای مار در وقتی که آدمی را ببیند و بخواهد او را بترساند.
فَطیر: نان شیرین و کوچکی که با آرد گندم و شیر و شیره انگور و روغن و تخممرغ پخته شود.
فَقِّّهچی: کسانی که حرف خندهدار زنند و کارهای خندهدار کنند.
فوتِه: لُنگ حمام.
فیات: نابود.