ر
راحَتی: قیف.
رِچ: جاده بسیار باریک که بجایی نمیرسد.
رَزِه: زُلفِین، زنجیری که به چفت در بسته شود، و نیز طناب رخت.
رَفِه: تاقچه بالای دیوار.
رِقِّلاُوْ/ رقِلّو: گِل خیلی شُل.
رِکِلّه: نوعی قاپّبازی
رَمّوک: خر یا اسب رَمکننده و کنایه از آدم نازدار.
رُن: قطعهای در چُن (خرمنکوب).
رُنگ: مسیر آب بزرگ، برخلاف جو که مسیر آب کوچک است.
رُوْ: شُل.
روباتّی: بیرودربایستی.
روباس: ریواس.
روبروکِشی: روبرو کردن طرفین دعوا یا شهود.
روخانه: رودخانه.
رُوْرُوْئَک: کسی که مرتب میرود و میآید.
روشور: سفیدآب.
رونَکی: تسمه پشت خر که پالان جلو نرود.
روی تاق خوابیدن: بدون روانداز خفتن.
ریچ کردن: نشان دادن دندانها.
ریشبابا: نوعی انگور درشت و شیرین.
ریشه: نخ قالی.
ریقو: آدمی که خودبخود شکمش برود، کنایه از آدم ضعیف و نحیف.
رِیّی: اجارهای.
ز
زاغه: مکانی در زیر زمین برای نگهداری حیوانات در زمستان.
زامبوره: زیر آب آسیا.
زَبَردِه: گندم و جو نیمه رسیده، گندم نیمرَس که بو دهند و بخورند.
زَپِّه: آدم لَخت و سنگین.
زِجّاُوْ: آبی که از آن قرهقوروت درست کنند.
زِجّ: قرهقوروت.
زِچّو: ? زِجّاُوْ
زِغ زدن: نِق زدن.
زِغزار: لجنزار و باتلاق.
زَغّوم: خوراکی در جهنم، نوعی نفرین، «الهی زَغّوم بخوری».
زَغّیدن: نشستن طولانی و بلند نشدن.
زَفَر: زیان، اِشکال.
زَفغلیون: صبحانه.
زِل: زُل زدن.
زُلفِین: رَزِه، زنجیری که به چفت در بسته شود.
زِلِّه: به ستوه آمدن.
زِندهزیل: زبر و زرنگ.
زِنگور: زنگ زده.
زُوّْ: صمغ درخت.
زیپول: مسخره کردن.
زیجّون: نوعی قاپّبازی.
زیراُوْ: آدمی که کار مخفیانه انجام میدهد.
زیرباد: پایین باد در خرمن، سمتی که باد بدان سو میرود.
زیرجُُلّی: کسی که کار مخفیانه انجام دهد.
زیردار: چوب زیر دار قالی.
زیرسار: ریسمان زیرین سار.
زیرغَلبیلِه/ زیرغَربیرِه: آنچه که هنگام غلبیر کردن گندم و جو خارج میشود و ارزشی ندارد.
س
سَئَرغِه: بچه کنه که به زیر شکم گاو میچسبد و خون میخورد تا بزرگ شود.
ساخُشک: انگور بیدانه که در جایی سایه از نخ آونگ کنند تا بماند و کشمش شود.
سار: توری برای حمل وَرَک و یونجه و مانند آن، و نیز واحد اندازهگیری آنها.
ساغاله: کوزه شکسته، و نیز کوزه شکستهای که آب کنند و نزد سگ یا مرغ گذارند.
ساکّ/ ساقّ: بالای دهان.
سانْجو: خطابی برای نفرین، معنای آن دانسته نیست.
ساندن: سوزاندن.
سانْغورچه: چاقاله زردآلو.
سایْلون: اتاق موقت که در باغ و بوستان سازند.
سُُبا: فردا.
سُُباصُب/ سُباصبح: فردا صبح.
سَجِّهمُسَجِّه: بحث کردن.
سُدِّه/ سِدِّه: سکته.
سرِ شکن کردن: تقسیم کردن.
سِرّ: املاح آب، و نیز زمینی که از سنگ نرمتر و از خاک سفتتر باشد.
سَرّ: پهن گاو و گوسفند که در کف طویله به شکل ورقه درآید.
سرانداز: پتو و جاجیم و مانند آن، و نیز قالی بزرگ.
سَرَخور: آدم بد قدم، و نیز کسی که موجب مرگ پدر یا مادر شود.
سَردار: چوب بالای دار قالی.
سَردُنِه: سرچشمه آب و جایی که آب از قنات بیرون آید.
سَرسار: ریسمان بلند که با آن سار وَرَک و دیگر چیزها را بندند.
سَرشکن: از روی چیزی برداشتن.
سُرفِه: سُفره.
سَرکَلّ: مرد بیکلاه یا زن بیچارقد.
سُرکو: وسیلهای سنگی مانند هاون که چیزی در آن کوبند.
سَرِّهگَنِه/ سُرِّهگَنِه: جای لغزنده.
سِز: گیاهی زردرنگ و باریک که بدور گیاهان دیگر میپیچد و از شیره آن تغذیه میکند تا خشکش کند.
سُغمِهبُغمِه: غیض کردن و ملامت کردن.
سَفیل: بیچاره و بیچیز.
سَفیله/ سُفیله: درمانده.
سُقُلمِه: مشت گرهکرده.
سَگاُوْوی: آبدزدک، جانور کوچکی که زمین یا جوی آب را سوراخ کند و آب را هرز دهد.
سَگچُر: گیاهی خودرو که به کاری نمیآید جز آنکه سگ بر او بِچُرد.
سَگسار: جای خیلی شلوغ.
سلم: پیشفروش.
سَلمَک: گیاه شیرینی که از برگ آن آش پزند.
سَمِه: دو قطعه چوب کوچک در خرمنکوب که از یوغ عبور داده میشود و زیر گلوی گاو بسته میشود.
سَمِهبند: نخی که بدان سَمِه را بندند.
سنگبند: سنگهایی که بر دهنه چاههای قنات کار میگذاشتند تا دهان چاه بسته شود.
سنگداغ: غذای متداول چوپانان که با افکندن سنگهای داغ در ظرف شیر حاصل شود.
سنگِسنگ: نوعی بازی کودکان.
سُوْ: کوزه.
سوآل: ساقه گندم و جو.
سوتُرُم: نژاد.
سوزنآجین: کسی که چند سوزن بدو زده باشند.
سوسالِنگ: چوب خوشه انگور.
سوسوله/ سوسولهسیا: نوعی سوسک.
سوسولِه? عَنگِلّون: نوعی سوسک سیاه با بدن گرد و ناخن تیز که فضولات انسان و حیوان را با مهارت به شکل گولوله در میآورد با پاهای عقبش میغلطاند و در لانهاش پنهان میکند.
سوکِّه: گوشه اتاق.
سول: ناودان. چوبی که میان آنرا خالی کرده و در لبه بام نهادهاند.
سومسوم/ سوسوم: مسامحه و آهسته انجام دادن کاری.
سووْ/ سُوْ: کوزه بزرگ آب.
سیتِّه: آدم سمج، مقاومت و ایستادگی.
سیخ: قطعه آهنی با سر تخت برای زیر و رو کردن آتش تنور.
سیخاغَن: ظرفی یا کیسهای را خیلی سِفت پر کردن از چیزی.
سیخچشم: سمج، مصمم.
سیخْچه: سیخ کوچک.
سیزون: تاق خشتی.
سییُلِه: گندمی که در خوشه سیاه و خراب شود.