ح
حاصل: گندم و جوی نرسیده یا رسیده که هنوز درو نشده است.
حاصِلا: به هر کشت گندم یا جو گویند.
حَرَمی: پارچهای مستطیل شکل که زنان در حمام با آن خودشان را خشک میکردند، نوعی حوله.
حِصار: حیاط خانه.حمّال: تیر چوبی بزرگ در سقف خانه.
حَوْلی: حیاط و محوطه خانه.
خ
خاکرو: خاکروبه.
خالْزا: پسر دایی.
خالهزا: پسر خاله.
خاماتّو: سرشیر.
خانبیخینِه: بیخ خانه، پستوی خانه، اتاق کوچکی در پشت اتاق نشیمن.
خانِّشایی: خطابی در ملامت و سرزنش، «خانِّشایی چرا این کار را کردی؟».
خانمِخِنِه: ? خانبیخینِه.
خَربند: نوعی انگور پوست کلفت و شیرین که با آن شیره میپزند.
خِرچه: برآمدگی زیر گلو.
خَرسَبَت: سبدی مستطیلی که از ترکه میبافتند یا از چوب میساختند و برای حمل انگور به دو طرف خر میبستند.
خَرسول: پشگل خر.
خَرَک: نوعی قالی کوچک و کممرغوب.
خَرکولوچ: نوعی گیاه که مورد علاقه خر است.
خرمَنا: ? خرمنجا
خرمنپا: مراقب و نگهبان خرمن.
خرمنجا: جایی مناسب و مسطح که عموم اهالی در آن خرمن کنند.
خَرَند: باغچهای که با نرده چوبی محصور شده و نیز همان نرده چوبی.
خِرّو: تو دماغی حرف زدن.
خُرِه کردن: خُرخُر در وقت خواب.
خَرِّه: خِرخِر کردن.
خُرِّهکُنی: خطابی ملامتبار که مادر به بچهاش که بیوقت چُرّیده (شاشیده) گوید.
خَرِّهمور: ویران.
خِست: غذای سفت و غلیظ، مخالف شُل.
خَسیل: جو و گندم بلند و سبز که هنوز نرسیده است.
خُشخو: قبراق.
خِشِّهبازی: نوعی بازی با چوب.
خُلخا: مادهای از ترکیب پنبه، آهک، تخممرغ و غیره که با آن ظروف شکسته را میچسباندند. نوعی چسب.
خُلگو: کسی که حرف عوضی زند.
خلیلی: نوعی انگور زودرَس از خانواده انگور مهدیخانی.
خُمِه: خامه قالی.
خُوْ: خواب.
خوآر: خواهر، آبجی، باجی، آباجی.
خوار: راحت، خوش، «جات خواره؟».
خوروم: کسی که حرف حساب نپذیرد.
خُوْزِه: ریشه قرمز رنگ بید و هر درختی که در کنار آب بروید.
خوزِه: عَنقورباغه، جلبکها و گیاهان آبزی سبزرنگی که روی آب استخرها را پوشاند.
خوسور: پدر زن.
خوشار: فشار.
خوشهچین: کسی که از پشت دروگر خوشههای ریخته و از دست در رفته را جمع میکند.
خیجیل: قلقلک.
خیره: ? سیتِّه.
خیش: ? اُوْجار.
د
دَئِرِه: نوعی ساطور برای خرد کردن گوشت و انداختن درخت.
دار: چوبی که قالی را از آن آویزان کنند.
داشتی: گوسفندی که برای فربه کردن و نگاه داشتن است، مخالف کُشتی.
داغْداغَک: گیاهی خودرو که به مصرف سوخت میرسد.
داغّیده: هر چیز خیلی خشک شده.
دال: نوبت، «تا حالا دال تو بید (بود) حالا دال مونه (منه).
دالدِرّ: حمله کردن و تکهپاره کردن، «گرگ گوسفندها را دالدِرّ کرد».
دالُنچه: دالان کوچک.
دالونه: دالانی که به زاغه منتهی میشود، دالان زاغه.
دایْلُنِه: انعامی که دایی عروس از خانواده داماد میگیرد.
دُبّ: قیافه گرفته.
دَبریش: درویش.
دخترگُله: دختر نورَسِ هفت یا هشت ساله.
دَدِه: خواهر بزرگتر، احتراماً به خاله و عمه نیز میگویند.
دَر: بیرون خانه، گذر عام.
دراز دِر: کسی که همه جا میرود و به هر کاری دخالت میکند.
دَربَچِه: در کوچکی که برای ورود هوا یا آفتاب به خانه تعبیه میکردند.
دَرتَندور: صفحهای آهنی و دستهدار که بر دهانه تنور نهند.
دِرتو: زن خیلی دور خانهگرد.
دَردِلو: کمد دیواری.
دِردُوْ: زن دور خانهگرد.
دَرزَکدَرزَک: کمکم.
دِرِنگِه: صدای ظرف مسی.
دُریونِه: درگاهی.
دزدگیر: گیاهی خودرو که دانههای آن خاردار است و به لباس عابران میچسبد و معلوم میشود او به کجا رفته است.
دَسبُقچه: بغچه کوچک و قابل حمل زنان.
دَستَک: دو طرف مَشک که در دست گیرند.
دسخاله: ? دِسغالِه.
دِسْدار: آسیای دستی.
دِسدار کردن: با آسیاب دستی گندم را آرد کردن.
دَسْدَک: ? دَسْتَک.
دِسغالِه: داسی برای دروی گندم و جو و علف.
دَسکاسِّه: کاسه کوچک.
دِسگِه: نخ.
دَسگیره: دستگیره.
دَشتون: ? دَشدون.
دَشدون: ? نگهبان دشت.
دِشمون: دشنام.
دِقِّنهدِقِّنه: کمکم.
دَگَنَک: چماق چوپانان.
دِلقولِنجِه: اسهال.
دَل: انسان یا حیوانی که هر جا برود.
دِلَک دادن: هُل دادن.
دِلِنگ و دِلِنگ: هر چیز کوچکی که در جای بزرگ نکان بخورد، کنایه از آهسته راه رفتن.
دِلوزون: آویزان.
دلُوِّه: محفظهای کوچک با در چوبی در دیوار خانه یا حیاط برای نگهداری شیر و پنیر و امثال آن.
دَلّیچِه: دریچه، روزنه کوچک بالای سقفهای گنبدی یا مسطح.
دُمگُوْوَک: نوعی گیاه شبیه چغندر که برای ساخت مَشکِه استفاده میشود.
دُمِگُوْیی: هر جای شیبدار.
دُما: عقب.
دُمبِباد: جایی در کنار خرمن که کاه بر اثر باد از گندم جدا شده و جمع شده است.
دَمَل افتادن: عقب افتادن.
دَمور: درگیر شدن، مزاحم شدن، «گرگ دمور شد».
دُن: دهان.
دِنا کردن: تقلّا کردن، سربسر کسی گذاشتن، زحمت بیهوده دادن.
دُنقُز: کسی که بد حرف میزند و قیافه میگیرد.
دو: دوغ.
دوآر: دیوار.
دوآرپَزه: دوباره پخته شده، نانی که بسوزد و دوباره آنرا خمیر کنند و بپزند.
دوبند: محل تقسیم آب.
دوختن: دوشیدن.
دورو: دروغ.
دُوْری: بشقاب.
دوکاپّالی: با کف دو دست توی سر کسی زدن.
دوگَرمِه: غذایی که از دوغ و روغن داغ و نعنا درست شود.
دوگولِه: دیزی.
دولاُوْز: دستیار مقنی که در داخل چاه کمک میکند.
دول کردن: خالی کردن گندم در محل آرد شدن. و نیز کنایه از کسی که زیاد صحبت میکند.
دولیون: جایی در آسیا که گندم را در آن میریزند تا کمکم لای سنگ رود.
دوماغِت چاقِه؟: نوعی احوالپرسی، حالت خوبه؟.
دونِ ساز نادَن: بر دهان ساز نهادن، کنایه از موضوعی را آشکار کردن و به همه گفتن.
دُوْوِستَن: دویدن.
دیرهارای: رقصیدن و خوشی و شادی.
دیزِه: خری که بار نمیبرد و نافرمانی میکند. و نیز به خر کاملاً سیاه گویند، و نیز کنایه از آدم نافرمان و مسئولیتنپذیر که خوب و بد خودش را نمیفهمد.
دیگبا/ دیگپا: سه پایه فلزی که روی تنور نهند و بر آن دیگ بار کنند.
دیگیدیگی: خطابی برای صدا کردن و نوازش کردن.
دیم: صورت، چهره.
دِیمی: هر زراعتی که آبیاری نشود و به باران سپرده شود، مخالف اُوْی (آبی).
ذ
ذَرنیم: یک ذرع و نیم، اکنون یک متر و نیم، به نوعی قالی در این اندازه گویند