پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان

پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان

ایجاد پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان توسط عباس محمدخانی
پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان

پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان

ایجاد پایگاه اطلاع رسانی روستای فارسیجان توسط عباس محمدخانی

ادامه واژه ها واصطلاحات فراهان (حرف ب)

ب


بَئْرِه: زمین باریک و بلند در زمین‌های زراعی که دو طرف آن مرز کشیده باشند.
بابُرّی: نوعی نفرین.
باپّا: نگاه کن، در مقام تعجب هم بکار رود.
باخور: بخور

بقیه کلمات در ادامه مطلب

 
باد دادن: جداکردن گندم از کاه با نیروی باد.
باد سام بَزَنَت: نوعی نفرین.
بادم: بارش تؤامان برف و باران.
بار: واحد اندازه‌گیری وزن، معادل ?? من یا حدود ?? کیلوگرم.
بارپاز: وسیله‌ای از پوست گوسفند و برای تمیزکردن گندم و جو که سوراخ‌های از اَلَک درشت‌تر و از سَرَند ریزتر است.
باره‌کاری: کشت پنبه و چغندر و کنجد و خربزه و امثال آنها در حدود روزهای شصتم بهار (اوایل خرداد). این زمان، وقتی است که گندم نیاز به آب ندارد و می‌توان آب را صرف کشت محصولات دیگر کرد.
باشُدن: بلند شدن از جا، سر پا شدن.
باشلُق: پولی که پدر عروس از داماد گیرد و صرف تهیه جهاز (جهیزیه) کند.
باکّو: بکوب.
باگوم: بگویم.
باگوی: بگو.
بالاباد: بالای باد در خرمن، طرفی که باد می‌آید.
بالازده: ترقی‌کرده.
بالیشم: بالش.
باماسّی/ باماستی: خطاب سرزنش به شخص کاهل.
بایْدِه: قابلمه متوسط.
بَبَرک‌کلاه: نوعی بازی.
بَبِه: اولاد، خطاب محبت‌آمیز به کودکان.
بُتون: اصل.
بِجّی/ بَجّی: فرار کن.
بِجّی‌دُما: برو عقب، برو کنار.
بَخُری/ بَخوری: بخوری.
بَداُوْ: کسی که از غذا ایراد می‌گیرد و هر غذایی نمی‌خورد.
بَدی: بده، امر به دادن.
بُرّ/ بُرّا: گندم یا جو درو نشده.
بَرُ: برو.
بَر: راسته‌ای که هر کس در حال درو کردن آن است.
بُرّابُر/ بورّاربُر: مسابقه گذاشتن در درو.
بِرار: برادر.
بِرَفسْتُم: بفرستم.
بَرفِلِه: برف اندک.
بَرفِلِه کردن: کم‌کم برف آمدن.
بَرُم: بروم.
بُرِّه: صدای گاو، بخصوص صدای گاو به وقت تشنگی و گرسنگی یا دور شدن بچه‌اش.
بِسخِمین: هویج.
بَسُّر: سُر بخور، امر به اندکی جابجا شدن در حالت نشسته یا خوابیده.
بِسغِمین: ? بِسخِمین
بِشُم: به من.
بِشْمان: به ما.
بَغُرچُن: جدا کردن شاخه درخت یا خوشه انگور و امثال اینها.
بُغْمُزَک: قطعه‌ای در سازی که کودکان در فصل بهار از پوست آبدار درخت بید درست می‌کردند.
بُغِه: زمخت.
بَفْد: شروع کن، امر به شروع کردن کار.
بِفْروشی: فروشی، کنایه از حیوان یا چیزی که کارآیی ندارد.
بَکِشتُم: کشت کردم.
بَکُشتَنی: کُشتنی.
بَل: فرصت بده، بگذار.
بَلگ: رشته آش، و نیز برگ درخت.
بَلگِه: زردآلو یا هلو و امثال آنها که خشک کنند.
بِنا کردن: انجام دادن عملی، «بِنا کرد به حرف زدن»، «بِنا کرد به رفتن».
بَنیش: بنشین.
بوبَند: تخمه کدو و خربزه و آفتابگردان و امثال آنها که بو داده باشند.
بودبودَک: هُد‌هُد، شانه‌بسر، نامی برگفته از صدای «بودبود» پرنده.
بورِه: کسی که پوست و موی بور دارد.
بوسو در بردن: کار مخفی کسی را پی بردن.
بُوْلی دادن: تشویق کردن کسی و بخصوص تحریک‌ کردن به نزاع.
بیب‌دایی/ بی‌بی‌دایی: دختردایی.
بیب‌عامو/ بی‌بی‌عامو: دخترعمو.
بیب‌عمه/ بی‌بی‌عمه: دختر عمه.
بی‌بی: خواهر بزرگتر، و نیز مادربزرگ.
بید: بود.
بیده: بوده.
بی‌رِزق: کم‌چربی، بی‌مزه.
بیس‌گِرِه: بیست‌گره، نوعی قالی به اندازه بیست گره، هر گره برابر با عرض چهار انگشت بسته.
بی‌قرّا: شلوغ.
بیل‌کِلاش: چوبی کوچک به شکل پارو که با آن گِل بیل را پاک کنند.
بینُم: ببینم.
بیور: فلفل سبز.
بی‌وَرّا: بچه شلوغ و بی‌نظم.
بی‌وَرِّه: بدلباس، کسی که لباسش پاره پوره باشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد