بَئْرِه: زمین باریک و بلند در زمینهای
زراعی که دو طرف آن مرز کشیده باشند.
بابُرّی: نوعی
نفرین.
باپّا: نگاه کن،
در مقام تعجب هم بکار رود.
باخور: بخور
بقیه کلمات در ادامه مطلب
باد دادن:
جداکردن گندم از کاه با نیروی باد.
باد سام بَزَنَت:
نوعی نفرین.
بادم: بارش
تؤامان برف و باران.
بار: واحد اندازهگیری
وزن، معادل ?? من یا حدود ?? کیلوگرم.
بارپاز: وسیلهای
از پوست گوسفند و برای تمیزکردن گندم و جو که سوراخهای از اَلَک درشتتر و از
سَرَند ریزتر است.
بارهکاری: کشت
پنبه و چغندر و کنجد و خربزه و امثال آنها در حدود روزهای شصتم بهار (اوایل
خرداد). این زمان، وقتی است که گندم نیاز به آب ندارد و میتوان آب را صرف کشت
محصولات دیگر کرد.
باشُدن: بلند شدن
از جا، سر پا شدن.
باشلُق: پولی که
پدر عروس از داماد گیرد و صرف تهیه جهاز (جهیزیه) کند.
باکّو: بکوب.
باگوم: بگویم.
باگوی: بگو.
بالاباد: بالای
باد در خرمن، طرفی که باد میآید.
بالازده: ترقیکرده.
بالیشم: بالش.
باماسّی/
باماستی: خطاب سرزنش به شخص کاهل.
بایْدِه: قابلمه
متوسط.
بَبَرککلاه:
نوعی بازی.
بَبِه: اولاد،
خطاب محبتآمیز به کودکان.
بُتون: اصل.
بِجّی/ بَجّی:
فرار کن.
بِجّیدُما: برو
عقب، برو کنار.
بَخُری/ بَخوری:
بخوری.
بَداُوْ: کسی که
از غذا ایراد میگیرد و هر غذایی نمیخورد.
بَدی: بده، امر
به دادن.
بُرّ/ بُرّا:
گندم یا جو درو نشده.
بَرُ: برو.
بَر: راستهای که
هر کس در حال درو کردن آن است.
بُرّابُر/
بورّاربُر: مسابقه گذاشتن در درو.
بِرار: برادر.
بِرَفسْتُم:
بفرستم.
بَرفِلِه: برف
اندک.
بَرفِلِه کردن:
کمکم برف آمدن.
بَرُم: بروم.
بُرِّه: صدای
گاو، بخصوص صدای گاو به وقت تشنگی و گرسنگی یا دور شدن بچهاش.
بِسخِمین: هویج.
بَسُّر: سُر
بخور، امر به اندکی جابجا شدن در حالت نشسته یا خوابیده.
بِسغِمین: ?
بِسخِمین
بِشُم: به من.
بِشْمان: به ما.
بَغُرچُن: جدا
کردن شاخه درخت یا خوشه انگور و امثال اینها.
بُغْمُزَک: قطعهای
در سازی که کودکان در فصل بهار از پوست آبدار درخت بید درست میکردند.
بُغِه: زمخت.
بَفْد: شروع کن،
امر به شروع کردن کار.
بِفْروشی: فروشی،
کنایه از حیوان یا چیزی که کارآیی ندارد.
بَکِشتُم: کشت
کردم.
بَکُشتَنی:
کُشتنی.
بَل: فرصت بده،
بگذار.
بَلگ: رشته آش، و
نیز برگ درخت.
بَلگِه: زردآلو
یا هلو و امثال آنها که خشک کنند.
بِنا کردن: انجام
دادن عملی، «بِنا کرد به حرف زدن»، «بِنا کرد به رفتن».
بَنیش: بنشین.
بوبَند: تخمه کدو
و خربزه و آفتابگردان و امثال آنها که بو داده باشند.
بودبودَک: هُدهُد،
شانهبسر، نامی برگفته از صدای «بودبود» پرنده.
بورِه: کسی که
پوست و موی بور دارد.
بوسو در بردن:
کار مخفی کسی را پی بردن.
بُوْلی دادن:
تشویق کردن کسی و بخصوص تحریک کردن به نزاع.
بیبدایی/ بیبیدایی:
دختردایی.
بیبعامو/ بیبیعامو:
دخترعمو.
بیبعمه/ بیبیعمه:
دختر عمه.
بیبی: خواهر
بزرگتر، و نیز مادربزرگ.
بید: بود.
بیده: بوده.
بیرِزق: کمچربی،
بیمزه.
بیسگِرِه: بیستگره،
نوعی قالی به اندازه بیست گره، هر گره برابر با عرض چهار انگشت بسته.
بیقرّا: شلوغ.
بیلکِلاش: چوبی
کوچک به شکل پارو که با آن گِل بیل را پاک کنند.
بینُم: ببینم.
بیور: فلفل سبز.
بیوَرّا: بچه
شلوغ و بینظم.
بیوَرِّه:
بدلباس، کسی که لباسش پاره پوره باشد